سالها پیش ازین

سال ها پیش از این
زیر یک سنگ گوشه ای زمین، 
من فقط یه کمی خاک بودم، همین!
یک کمی خاک که دعایش 
پر زدن آن سوی پرده ی آسمان بود...
آرزویش همیشه، 
دیدن آخرین قله ی کهکشان بود...
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبختم
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات 
این همه از خدا دور هستم؟!



نظرات شما عزیزان:

کاوه
ساعت14:34---23 مهر 1393
سر به هوا نیستــــم

امــــا

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

حال عجیبـــی ست



دیدن ِ همان آسمان که

شاید “تـــــو”

دقایقی پیش

به آن نگاه کـــرده ای…!!!


DUYĞU
ساعت18:31---20 مهر 1393
اشکال دنيا اين است که جاهلان مطمئن هستند و عاقلان مردد.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 19 مهر 1393برچسب:خاک,عاشقانه,خدا,شعرعاشقانه , شعر, | 21:57 | نویسنده : ساغر |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.